پدر

 خیلی وقته که از پدرت ننوشتم. شاید کمی بی حوصله شدم شاید هم کمی تنبل و شاید انقدر خوبیهایش زیاد است و لحظه به لحظه که فرصت نوشتنشان را ندارم. اما همیشه درون قلبم مهربانیهایش خوبیهایش و مردانگی هایش را حک میکنم. و برایت بسیار خوشحالم که پدری مثل او داری. و چقدر دلم میخواهد که مثل او باشی. 

به خودت ببال که دختر او هستی. 

شمارش معکوس

حالا دقیقا 40 روز مونده تا تو بیایی پیش ما اگه همه چیز طبق برنامه ما پیش بره و خدا بخواد ان شالله تاریخ 15/5/95 روز جمعه توی بیمارستان محب کوثر تو یوسف آباد شمارو از خدا تحویل میگیریم. اینروزا تو انقدر قوی شدی که وقتی دست و پاهای کوچولوتو حرکت میدی حتی از روی لباس هم مشهوده به لطف خانوم دکتر مهربون که اولین نفری هستش که خواهی دید من و بابا هرشب میتونیم صدای قلبتو بشنویم و لذت ببریم. از خدا میخوام که این صدا صدای مهربونترین وشادترین قلب یه دختر باشه که از لحظه لحظه زندگیش لذت میبره. از خدا میخوام این صدا صدای یه قلب مصمم باشه که برای خوب بودن میتپه.